Deprecated: mysql_escape_string(): This function is deprecated; use mysql_real_escape_string() instead. in /home/sabaq/domains/sabaq.net/public_html/engine/classes/mysqli.class.php on line 155 Deprecated: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in /home/sabaq/domains/sabaq.net/public_html/engine/modules/show.full.php on line 242  شرح حال عارف واصل شيخ محمّد حسن نقشبندي(والدِ استاد شيخ محمّدسعيد)
سبق > خاندان > شرح حال عارف واصل شيخ محمّد حسن نقشبندي(والدِ استاد شيخ محمّدسعيد)

شرح حال عارف واصل شيخ محمّد حسن نقشبندي(والدِ استاد شيخ محمّدسعيد)


10 بهمن 1389. نويسنده : sabagh

شیخ محمّد حسن نقشبندی فرزندِ کهتر حاج شیح احمد شمس‌الدّین نقشبندی ابن قطب‌العارفين شیخ عثمان سراج الدّین تويلي(متوفاي 1245 ش) در سال 1258 شمسی (= 1297 ق.) در احمدآباد1 از روستاهای «حلبچه» متولد شد؛ ده ساله بود كه پدرش حاج شيخ احمد، در سال 1286 شمسي درگذشت. پس از آن «شيخ عمر ضياءالدّين نقشبندي» ـ عموي شيخ محمّدحسن ـ سرپرستي او را تا هنگام بلوغ بر عهده گرفت.

شيخ حسن،علوم ديني را در مدرسۀ بيارۀ شريفه فرا گرفت و هم زمان به سير و سلوك پرداخت؛ وي، تحت نظر «شيخ محمّد نجم‌الدّين» ابن شيخ عمر، مدارج عرفاني را طي كرد و پس از ازدواج با عيده خانم(نوۀ شيخ عمر ضياءالدّين) دارالأرشاد بياره را ترك و به قصد ارشاد و ترويج شريعت به مناطق جنوبي كردستان عزيمت كرد. وي مدّتي در روستاي «قيطول» ازتوابع سرپل ذهاب رحل اقامت افکند و در آنجا به تأسيس مدرسۀ علوم ديني و خانقاه و ارشاد سالكان همّت گماشت و پس از آن به روستاهاي «بانشله» و «مرادآباد كوچك» نقل مكان كرد و در هر يك از اين قريه‌ها، مدّتي به ارشاد و ترويج علوم شريعت پرداخت، «شيخ حبيب»، برادرِ بزرگتر شيخ حسن در اين سفر،او را همراهي مي‌كرد، در حدود سال 1301 شمسي، شيخ حبيب درگذشت و پس از مدّتي شيخ حسن به اصرار اقوام و نزديكان خود، همسر برادرش، «آمنه خانم» دختر« كدخدا مصطفی طايشه‌اي» را به نكاح خود درآورد.

شيخ حسن سرانجام در واقعۀ گرفتاري بزرگان وسران عشاير كرد، در ماه دي 1310 شمسي به دستور رضاخان پهلوي دستگير و در زندان مشهد زنداني شد و در شهريورماه 1311 شمسي در همانجا به ديار باقي شتافت و پيكر پاكش در جوار آرامگاه حضرت امام رضا (رض) به خاك سپرده شد.

شيخ حسن نقشبندي، عارفي وارسته و صاحبدلي دلسوخته و از خود رَسته بود كه عمري را در عبادت حقّ و خدمت خلق و ترويج علم و شريعت در نيك‌نامي و گمنامي سپري كرد، او تمام روز را با عبادت و ارشاد و رسيدگي به امور مراجعان و طالبان و عامۀ مردم سپري مي‌كرد و در اوقات فراغت به ذكر و قرائت قرآن و مطالعۀ كتب مي‌پرداخت، نماز تهجّد را ترك نمي‌كرد؛ خط نسخ و نستعليق را نيكو مي‌نوشت و اشعاري به فارسي و كُردي و عربي از وي به جا مانده است. اين مرد بزرگ، همچنين با علم طبّ سنّتي آشنا بود و بدون هيچ چشم‌داشتي براي بيماران داروهاي گياهي تجويز مي‌كرد.

 

نمونۀ خط ماموستا شيخ حسن نقشبندي

 

از شيخ حسن نقشبندي كرامات بسياري مشاهده شده است، او، سالها پيش از دستگيري، زنداني شدن خود را به خانواده و شاگردانش اطّلاع داده بود، هنگامي كه مريدان از وي خواستند به جاي امني برود تا نتوانند او را دستگير كنند، فرمود: اين، تقدير خداوند است.

كساني كه با شيخ حسن در زندان بوده‌اند نقل مي‌كنند كه شيخ، از آيندۀ تك تك آنها خبر داده و نيز گفته است كه خود وي در زندان وفات خواهد كرد.

شيخ محمّدعثمان ثاني سراج‌الدّين(متوفاي 1375 ش) در كتاب سراج‌القلوب دربارۀ شيخ حسن مي‌نويسد:« حال او موافق اين حديث پيامبر(ص) بود كه فرمود:«نور چشم من در نماز است»، وي، اوقات خودش را ـ شب و روز ـ با خواندن نماز و عبادت سپري مي‌كرد... در اواخر حيات زنداني بود و همراه او يكي از اميران ـ كه به اعدام محكوم شده بود ـ در زندان به سر مي‌برد، اميرِ مذكور، به شيخ حسن متوسّل شد[و طلب دعا كرد]، شيخ حسن به او گفت:« تو را به نجات و آزادي ـ امروز يا فردا ـ مژده مي‌دهم، و من مريضم و به زودي وفات مي‌كنم، از تو مي‌خواهم كه مطابق سنّت، جنازه‌ام را براي دفن آماده كني و مرا در جوار آرامگاه حضرت رضا به خاك بسپاري». شيخ، در موعدي كه معيّن كرده بود درگذشت و آن امير[كه مطابق پيش‌گويي شيخ آزاد شده بود] آنچنان كه لازم بود مراسم دفن وي را با كمال اخلاص به جاي آورد2».

از شيخ حسن، دو دختر و چهار پسر به نام‌هاي: «عدله خانم»،«فاطمه»،«حاج ملا شيخ محمّد»،«حاج شيخ محمود»،«ملّا شيخ عطاءالله» و«ملّا شيخ محمّد سعيد» بر جای ماند که به شیوۀ پدر، در کمال تقوی و پرهیز و علم، پرورش یافتند و بر بسیاری از همگنان پیشی جستند.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اين روستا را حاج شيخ احمد، پدر شيخ حسن بنا نهاده و از همين رو، آن را «احمدآباد» مي‌گويند.

2. سراج‌القلوب؛شيخ محمّدعثمان ثاني سراج‌الدّين؛استانبول؛ بي تا.، صص 86 ـ 85 .

 

 

ضميمه:

 شرح حال شيخ حسن نقشبندي در «تاريخ تصوّف كرمانشاه» نوشتۀ «استاد محمّدعلي سلطاني»

 

شیخ حسن نقشبندی فرزند کهتر حاج شيخ احمد شمس‌الدّین نقشبندی ابن شیخ سراج‌الدّین اوّل، به سال 1258 شمسی [= 1879م] = 1297 ق. در «احمد آباد» از روستاهای «حلبچه» از همسر دوم شیخ شمس‌الدّین «عدله خانم» دختر"محمود بیگ گوران میرضیاءالدّینی" از احفادِ "صفی خان سلطان"،حکمران جوانرود و جاف، متولد شد؛ ده ساله بود که پدر را از دست داد و در حضانت عمویش «شیخ ضیاءالدّین عمر» قرار گرفت، در جمع طلّاب و سالکان،همزمان، تحصیل و تهذیب را در آمیخت تا به کمال رسید؛ در حدود سال 1325 هـ.ق در دارالارشاد بیاره با نوۀ عمویش «عیده خانم» صبیۀ شیخ سعدالدّین بن ضیاءالدّین، ازدواج کرد و به منظور ترویج[طريقت] و ارشاد مسلمانان، اجازۀ عزیمت به مناطق سنّی نشین منطقۀ کرمانشاهان یافت و در «قیطول» ازتوابع سرپل ذهاب رحل اقامت افکند، در این سفر، برادر مهترش مرحوم «شیخ حبیب» او را همراهی می کرد، به محض ورود، طالبانِ علم و معنویت به محضرش روی نهادند، در بسیاری از روستاهای پر جمعیّت، اقدام به احداث مساجد و مدرسۀ علوم دینی و انتخاب مدرّس و تأکید اهالی به خدمتگزاری طلاب و مدرّسین فرمود و از محلّ درآمدِ مزارعه و مساقاة و محصول شخصی، به خرید قسمت‌هایی از املاک جزیی توفیق یافت، سپس در "مرادآباد" و "بانشله" در ییلاق ایل جاف از توابع «روانسر» سکونت یافت، به اصرار مریدان، با صبیۀ «کدخدا مصطفی طایشه‌ای» از سلاطین جاف گوران،ازدواج کرد، حضرت شیخ حسن با وجودِ بیعت و ارادت و نظارت بزرگانی چون «ضیاءالدّین عمر» و «شیخ نجم الدّین» و اجازۀ دستگیری بالإستقلال و دریافت‌های کسبی و جوهرۀ ارثی و ذاتی، در پی دستیابی به مرتبه‌ای فراتر از انتصاب و ارشاد بود، بنا براین تا آخرین لحظۀ آزادی در سیر و سلوک بود، ماهها در «بغداد» و در حجرات جامع حضرت گیلانیه مجاور می‌شد، روزها و چله‌ها به جوار مرقد اویس قرنی (رض) می‌شتافت و به آن حضرت، ارادتی خاص داشت و در واقع ورای مشرب نقشبندیه، از سالکان اویسی مسلک بود که به «تربیت روحانی» اکابر سلف بویژه «اويس قرنی» و «عبد القادر گیلانی» متوجّه بود.

تعدادی از سالکان گمنام افاغنه و خراسان، در خانقاهش به سیر و سلوک روزگار می گذراندند و در دیار خراسان نیز به سرای باقی شتافته، بی‌نشان به خاک سپرده شدند، مسجد و مدرسه و مهمانپذیر ایشان، موردِ رجوعِ معتقدان و مریدان و طلاب علوم دینیه و عامۀ مردم بود و روزگار، به مطالعه و وعظ و ذکر و فکر و حلّ مشکلِ اهالی می گذرانید، خط نسخ و نستعلیق را نیکو می نوشت و طبعی موزون داشت، آثاری به فارسی و عربی و کُردی از وی بر جای مانده است.

 

 

نمونۀ خطّ عالم عارف شيخ حسن نقشبندي

 

عاقبت، به دامِ گستردۀ سپهبد احمد آقاخان امیر لشکر غرب، به همراه سران عشایر گرفتار آمد، و تحت الحفظ به زندان مشهد مقدّس اعزام گردید، و بر اثر شدت ایذاء و محدودیت‌های عبادی و بهداشتی، در سال 1311 شمسی[ = 1932 م.] جان به جانان تسلیم نمود، هم‌بند و وصی ایشان مرحوم «آقا سیّد علی هاشمی دولت آبادی» فرمود: « بارها ما را به آزادی نوید می‌داد و اظهار می‌داشت که: تا آخرین خشتِ بنیاد خاندان پهلوی را با دست خویش در نیاورده و بنیانش را به باد فنا نداده‌ام، برای حضرت رسول اکرم (ص) صلوات نفرستاده‌ام »... این سخن، در اوج قدرت سیاسی و نظامی حکومت پهلوی، از سوی بی باوران موجب استهزاء بود، اما دیدیم که شد، و شادروان پدرم «محمّد طاهر بیگ سلطانی» که در این سفرِ اسارت، همراه و هم‌بند او بود، فرمود: «عاقبتِ تمامی همراهان را که از وی تقاضای دعای خیر داشته و مورد سؤال بودند، پیش‌بینی کرد و مو به مو همه را به چشم خود دیدیم».     

    مردانِ خدا، پردۀ پندار دریدند          یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

بی نام و نشان، در دیار خراسان رضوی، میهمان شاه غریبان شد (رحمةالله عليه) 1. از وی، یک دختر و چهار پسر بر جای ماند که به شیوۀ پدر، در کمال تقوی و پرهیز و علم، پرورش یافتند و بر بسیاری از همگنان که در بیتِ آسایش و رفاه و علم و تصوّف، راه به جایی نبردند، پیشی جستند.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

1. دو غزل كُردي و فارسي از شیخ حسن:

 

                                         خودایا!

زه‌لیل و بێ ‌نه‌وا و خارم، خودایا !          

وه‌کوو مه‌جنون، گرفتارم ،خودایا !

وه‌کوو جوغد هه‌ر شه‌وێ،وێران نشینم

هیلاکی ده‌ستی دڵدارم خودایا !

ئه‌نيسم، ماته‌مه و ده‌ردم، ڕه‌فيقه

غه‌ريب و زار و بيمارم، خودايا !

وه‌كوو من، كه‌س نيه كوشته‌ي دوو چاوي

ئه‌سيري قه‌يدي خوێنخوارم خودايا !

ئه‌گه‌ر جارووبي كه‌وشي ده‌م، مه‌حاڵه

بڵێ: چۆني؟؛  بريندارم خودايا !

هه‌موو  ڕۆژێ ئه‌گه‌ر چاوي نه‌بينم،

ڕه‌حه‌ت نابێ دڵي زارم، خودايا !

غه‌ريقي گێجي به‌حري ده‌رد و خوێنم

كه‌سێ كوا بێت به هاوارم، خودايا !

«حه‌سه‌ن» گه‌ر تاڵبي وه‌سڵي حه‌بيبي،

بڵێ: بي‌ مه‌لجه‌ئوو  يارم، خودايا !

 

                                              شكوه

 

ای آرزوی خاطرِ ناشاد! کجایی؟ 

بی باک به حال دلِ این خسته، چرایی؟

کافیست غیوری؛ به سگان بر کویت

الطافِ عظیم است، اگر احسانْت نمایی

مستوجب رحميم و قبول است امیدم

ای صد چو منِ خسته، به کوی تو، فدایی!

من، شکوۀ دردِ دل و تن، پیشِ تو کردم    

تا آن که کند لطف تو شادم، به دوایی

جز خاطرِ این غمزدۀ کوی ملالَت

چون مهر، به هر نیک و بدی،شعله ‌نمایی

حُسنِ کرَمَت گر«حَسَنِ» خسته نوازد،  

محتاجِ تجلّی، بشود شمسِ سمایی1

 

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

1.تاريخ تصوّف در كرمانشاه،به انضمام پيشينۀ سلاسل و فرق صوفيّه در غرب ايران(جلد نهم جغرافياي تاريخي و تاريخ مفصّل كرمانشاهان)؛ تأليف محمّدعلي سلطاني، چاپ اوّل،تهران،نشر سُها 1380 ؛ صص 170 – 169 .

 

 

 

 


بازگشت به صفحه قبل